فرازهاى زیارت بلند جامعه کبیره محور بحث دراین سلسله مقالات بود در این مقاله نیز فرازى دیگر از زیارت جامعه مورد بحث قرار مىدهیم.
«و اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لاشریک له کما شهد اللّه لنفسه و شهدت له ملائکته و اولواالعلم من خلقه لا اله الّا هو العزیز الحکیم و اشهد ان محمداً عبده المننجب و رسوله المرتضى ارسله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کلّه ولوکره المشرکون.» گواهى مىدهم جز خداى یکتا خدائى نیست و او از شرک و شریک منزه است چنانچه خداوند به یکتائى خود شهادت مىدهد و فرشتگان و صاحبان علم (انبیاء و اولیاء) شهادت دادند. که جز او خداى یکتاى مقتدر، حکیم، خدایى نیست و نیز شهادت مىدهم که حضرت محمد(ص) بنده خاص برگزیده و رسول پسندیده اوست که براى هدایت خلق به دین و آیین حق فرستاد تا آنکه دین پاکش را مسلط و غالب بر ادیان گرداند هر چند مشرکان را ناگوار باشد.
در این فرازها سخن از وحدانیت ذات مقدّس ربوبى و رسالت نبى اکرم(ص)باالهام از قرآن کریم است، قسمت اول این فرازها برگرفته از آیه 18 سوره آل عمران است:
«شهد اللّه انه لا اله الّا هو و الملائکة و اولواالعلم قائماً بالقسط لا اله الّا هو العزیز الحکیم.»
خداوند گواهى مىدهد که معبودى جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهى مىدهند در حالى که خداوند قیام به عدالت دارد معبودى جز او نیست که هم توانا و هم حکیم است.
خداوند چگونه بر یگانگى خویش شهادت مىدهد؟ این شهادت گواهى فعلى است یعنى خداوند با این نظام دقیق آفرینش گواهى بر یکتایى خویش مىدهد. اینجا در حقیقت "شاهد" و "مشهود به" و "شهادت" یکى است. «یا من دلّ على ذاته بذاته» اى خدایى که ذاتت بر ذاتت گواهى مىدهد:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وى رخ متاب
بنابراین ایجاد این نظام واحد شهادت و گواهى خداست بر یگانگى ذاتش.
شهادت فرشتگان بر وحدانیت خداوند
دیگر شاهد، فرشتگان هستند. همه فرشتگان، جبرئیل، میکاییل، اسرافیل، عزراییل...و... اقسام دیگر فرشتگان، شهادت آنان هم قولى است و هم عملى. قولى است یعنى اعتراف به وحدانیت او دارند، «والملائکة یسبّحون بحمد ربّهم»(1) ملائکه با حمد و سپاس پروردگارشان تسبیح او مىگویند. این تسبیح مرادف شهادت قولى بر وحدانیت خداست چون شریک دانستن براى خدا نقص شمرده مىشود و فرشتگان با تسبیح خود ذات اقدس بارى تعالى را از هر نقص و عیبى مبرّا مىکنند بنابراین تسبیح ملائکه شهادت قولى آنها بر وحدت و یگانگى خداست.
آنها شهادت عملى نیز بر وحدانیت حق تعالى دارند و آن همان عبادت و اطاعت مطلق آنهاست.
«بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون»(2) بلکه فرشتگان بندگان مکرّم خدا هستند که در سخن گفتن بر او پیشى نمىگیرند و به دستور او کار مىکنند این اطاعت محض نشان مىدهد که آنها غیر خدا را منشأ اثر نمىدانند و این اطاعت صرف چیزى جز شهادت عملى آنها بر وحدت و یگانگى خدا نیست.(3)
«اولواالعلم (صاحبان علم)» نیز گواهى به وحدانیت او مىدهند این شهادت نیز هم قولى است و هم عملى. سخن اینست که اولواالعلم کیانند؟ در روایات فراوانى اولواالعلم به امامان معصوم علیهم السلام تفسیر شدهاند.
جابر مىگوید: تفسیر آیه فوق را از امام باقر(ع) پرسیدم حضرت فرمود: «فان اولى العلم الانبیاء و الاوصیاء...»(4) همانا اولواالعلم انبیاء و اوصیاء آنها هستند.
در روایت دیگرى راوى مىگوید از حضرت امام ابوالحسن (هادى) تفسیر آیه را پرسیدم که حضرت در تفسیر "اولواالعلم " فرمود: «هو الامام» مراد امام است.(5)
"اولواالعلم " در آیات دیگر نیز به امامان معصوم علیهم السلام تفسیر شده است.(6)
آیا مىتوان مطلق صاحبان دانش یعنى دانشمندان علوم مختلف را مصداق "اولواالعلم" در این آیه نامید؟ برخى از مفسران این معناى عام را گزینش کردهاند و آیه را دلیل بر جایگاه بلند دانشوران در اسلام دانستهاند.
باید گفت: جایگاه بلند دانشمندان را از آیات و روایات فراوان مىتوان بهره برد ولیکن باید به دو نکته توجه داشت:
1- دانش ارزشى در اسلام صرف اطلاع از اصطلاحات نیست بلکه دانشى است که انسان را به سوى خداوند رهنمون گردد.
2- در این آیه شریفه نباید سیاق و چینش آیه را فراموش کرد "اولواالعلم " که در کنار خدا و فرشتگان قرار مىگیرند نمىشود دانشمندان معمولى باشند. این سنخیت تنها در امامان معصوم علیهم السلام است. بنابراین تفسیر "اولواالعلم " به امامان معصوم (ع) تفسیر به یک معناى حقیقى است.
"قائماً بالقسط"به اصطلاح ادبى حال فاعل "شهد" است که اللّه جل شأنه است یعنى خداوند گواهى بر یکتایى خود مىدهد در حالى که قیام به عدالت در جهان هستى دارد.
یعنى حاکمیت قسط و عدل بر نظام تکوین، دلیل دانشمندان و ملائکه براى گواهى بر وحدانیت خداست.
در این آیه شریفه عدل الهى در کنار توحید مطرح است. بر خلاف دیگر قدرتمندان که هرجا احساس یکتایى و نداشتن رقیب و شریک کنند زور مىگویند او یکتایى است که بر پا دارنده عدل است.
این توصیف از خداوند در حقیقت شاهد برجستهاى است بر اینکه این توصیف بلندى که از امامان در این زیارت آمده هرگز به معناى آن نیست که این گلهاى بى خار جهان هستى را "خدا" بدانیم. هرگز این شهادت ما بر وحدانیت اوست و همه این اوصافى که براى امامان گفته شده در حقیقت از آن جهت است که آنان بنده عاشق هستند.
دیگر فراز برجسته شهادت به رسالت نبىاکرم(ص) است.
حضرتش را با الهام از خداوند به چند صفت مىشناسیم:
1- "عبده المنتجب" او بنده برگزیده خداست پیغمبر اکرم(ص) تنها پیامبرى است که قرآن کریم واژه عبد را به طور مطلق دربارهاش به کار برده است بنگرید به آیات ذیل:
1- سوره بقره، آیه 23. 2- سوره کهف، آیه 1. 3- سوره فرقان، آیه 1، 4 سوره حدید، آیه 9. 5 - سوره انفال، آیه 41. 6- سوره نجم آیه 10.
در حالى که درباره دیگر پیامبران همراه عبدنا یا عبده نامشان را ذکر مىکند همانند:
"عبدنا ایوب" سوره ص، آیه 41.
"عبدنا داود" سوره ص، آیه 17.
عبده زکریا سوره مریم، آیه 2.
این نشان مىدهد که آن حضرت در مقام عبودیت به جایى رسید که کسى به آن مقام بار نیافت و چون مشارکى نداشت تعبیر از وى به عنوان عبد کافى است.(7)
سفر خطیر و پرخاطره پیامبر(ص) یعنى معراج با عبودیت شروع شد "سبحان الّذى اسرى بعبده لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى..."(8). منزّه است آن خداوندى که بندهاش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى...برد.
و با عبودیت هم پایان یافت "فاوحى الى عبده ما اوحى"(9) در اینجا خداوند آنچه را وحى کردنى بود به بندهاش وحى نمود.
بر این اساس است که باید گفت مقام عبودیت برتر از مقام معرفت است "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون"(10) و من جن و انس را نیافریدم جز براى اینکه عبادتم کنند.
هدف آفرینش آن است که بندگان خداوند با عبودیت پلههاى کمال را یکى پس از دیگرى طى کنند.
2- دومین ویژگى پیامبر(ص) او "فرستاده مورد رضایت حق است" به نظر مىرسد این وصف برگرفته از آیه 26 - 27 سوره جن است "عالم الغیب فلایظهر على غیبه احداً الّا من ارتضى من رسول فانّه یسلک بین یده و من خلفه رصداً" داناى غیب اوست و هیچکس را بر اسرار غیبش آگاه نمىسازدمگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مىدهد.
این مراقبها فرشتگانى هستند که خداوند بعد از نزول وحى به آنها دستور مىدهد پیامبرش را از هر سو احاطه کنند و از شرّ شیاطین جن و انس و وسوسههاى آنها و آنچه اصالت وحى را خدشه دار مىکند محافظت و پاسدارى نمایند تا پیام الهى بى کم و زیاد و بدون کمترین خدشهاى به بندگان ابلاغ گردد و این خود یکى از دلائل معصوم بودن پیامبران است که با نیروهاى غیبى، امدادهاى الهى و مراقبت فرشتگان او از لغزشها و خطاها مصون و محفوظند آرى پیامبر اکرم(ص) "رسول مرتضى" است.
3- سومین ویژگى پیامبر اکرم(ص) در این فراز برگرفته از سه آیه قرآن کریم است: سوره توبه، آیه 33؛ سوره فتح، آیه 28 ؛ سوره صف، آیه 9.
"هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کلّه و لوکره المشرکون." او کسى است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند هر چند مشرکان کراهت داشته باشند.
منظور از هدایت دلایل روشن و براهین آشکارى است که در آیین اسلام وجود دارد و منظور از دین حق همان آیینى است که اصولش حق و فروعش نیز حق و بالأخره تاریخ و مدارک و اسناد و نتیجه و برداشت آن نیز حق است.
این غلبه هم غلبه منطقى و هم غلبه از نظر نفوذ ظاهرى و حکومت بر تمام ادیان جهان است.
تجلّى کامل این وعده الهى عصر ظهور حضرت مهدى ارواحنا له الفداء است.
در روایتى از حضرت امام صادق(ع) در تفسیر آیه آمده است: «واللّه ما نزل تأویلها بعد ولاینزل تأویلها حتى یخرج القائم فاذا خرج القائم لم یبق کافر باللّه العظیم.»
به خدا سوگند هنوز محتواى این آیه تحقق نیافته است و تنها زمانى تحقق مىپذیرد که قائم خروج کند و به هنگامى که او قیام کند کسى که خدا را انکار کند در تمام جهان باقى نخواهد ماند.
در آیه 28 سوره فتح مضمون فوق باینگونه آمده است:
"هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کلّه و کفى باللّه شهیدا" او کسى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آنرا بر همه ادیان پیروز کند که خدا گواه این موضع باشد. اضافه این آیه بر آیه قبل ذیل ایه است که این واقعیت که این پیشگویى نیازى به هیچ مشاهده و گواه ندارد که شاهد و گواهش اللّه است.
مضمون آیه 9 سوره صف همانند آیه توبه است.
mostafahakimy@gmail.com ارسال نمایید منتظر مطالب ما باشید ما نیز منتظر مطالب شما هستیم
یا مهدی
سخنان معصومین
احادیث تقوىامام جواد علیه السلام:
1- «الْمُؤْمِنُ یَحْتَاجُ إِلَى ثَلاثِ خِصَال: تَوْفِیق مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ». (مستدرک الوسایل، ج 8، ص 329)
مؤمن نیازمند سه صفت است؛ توفیقى از جانب خدا و واعظى از طرف خودش و پذیرش نصیحت خیرخواهان.
2- «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیسَ».
(مستدرک الوسایل، ج 17، ص 308)
کسى که به سخنرانى شخصى گوش دهد او را عبادت کرده، پس اگر گوینده از خدا بگوید او خد ارا پرستیده است و اگر گوینده از زبان ابلیس بگوید، پس او ابلیس را پرستیده است.
3- «إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ» (بحارالأنوار، ج 74، ص 384)
شما نمىتواند با اموال خود همه مردم را پوشش دهید پس با گشاده رویى و خوش برخوردى، همگان را مشمول لطف خود قرار دهید.
4- «مَنْ عَمِلَ عَلى غَیْرِ عِلْم ما یُفْسِدُ أَکْثَرُ مِمّا یُصْلِحُ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
کسى که کارى را بدون علم و دانش انجام دهد، افسادش بیش از اصلاحش خواهد بود.
5 - «قلَّةُ العِیالِ اِحدَى الیَسارَینِ» (بحارالأنوار، ج 50، ص 100)
کمى اهل و عیال (و اولاد) یکى از دو توانگرى است.
6- «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ» (تحف العقول، ص 235)
آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن که اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازیم.
7- «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِیحٌ لِلعَقلِ وَ اِن کان نَزراً قَلیلاً».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 229)
دیدار برادران دینى باعث، شادابى و زیادى عقل مىشود هر چند مدّت دیدار کم باشد.
8 - «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَیتاً فى الجَنّةِ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
کسى که از برادر دینى و خدایى خود بهره برد در (جهت اصلاح، درون و نیکو شدن اخلاق) به حقیقت خانهاى در بهشت (به عنوان پاداش) بهره اوست.
9- «الدُّنیا سُوقٌ رَبِحَ فیها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون».
(تحف العقول، ص 574)
دنیا بازارى است که عدّهاى در آن سود، مىبرند و عدّهاى دیگر زیان.
10- «مَن رَضِىَ بالعافیَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 230 - 231)
کسى که رضایت دهد به عافیت و سلامت زیردستان خویش، روزى او خواهد شد از کسانى که برتر از اوست.
11- «مُجالسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخیارِ».
(فصول المهمة، ص 291 - 289)
همنشینى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نیکان را در پى دارد.
13- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَکَ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 - 230)
هر کس دچار عجب و (خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خیر) شود هلاک شده است.
14- «لاتکُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانیه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 229)
نباش دوست خدا در آشکار و علن، و دشمن خدا در باطن و پنهان (مبادا با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى کنى).
15- «التّدبیر قبل العمل یؤمنک من النّدم».
(منتهى الآمال، ج 2، ص 231 - 230)
تدبیر و برنامه ریزى (در هر کارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشیمانى، حفظ و نگهدارى مىکند.
16- «عزّ المؤمن غناه عن النّاس». (ر.ک: منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
17- «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِکُلّ عالٍ».
(ر.ک: منتهى الآمال، ج 2، ص 228)
اعتماد به خداى متعال بهاى هر چیز گرانبها و نردبان هر امر بلند مرتبهاى است.
18- «مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحاً کانَ شَریکاً فیه»
(شبلنجى، نورالابصار، ص 181 - 180)
آن که کار زشتى را نیکو شمارد، در آن کار شریک است.
19- «من وعظ أخاه سرّاً فقد زانه و من وعظه علانیةً فقد شانه». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 - 180)
کسى که برادر مؤمن خود را پنهانى پند دهد، او را آراسته، و کسى که آشکارا و در حضور دیگران نصیحت کند، چهره اجتماعى او را زشت ساخته است.
سخن پیرامون شرح فرازهاى زیارت بلند و عمیق زیارت جامعه کبیره بود. دراین مقاله به ویژگیهاى امامان از نگاه این زیارت مىپردازیم.
«و اشهد انکم الأئمة الراشدون، المهدیون، المعصومون، المکرمون...؛ شهادت مىدهم شما امامان رشد یافته، هدایت شده، معصوم از گناه محفوظ مانده و گرامیان هستید.»
در این فراز 4 ویژگى امامان آمده است:
واژه «رشد» به معناى صلاح و به حق رسیدن، راه یابى به خیر و صلاح است(1) در قرآن گاه رشد در مقابل «غى» یعنى گمراهى به کار رفته است «لااکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغىّ...؛(2) اجبارى در دین نیست که راه رشد از گمراهى آشکار شده است.»
و گاه در مقابل ضرر به کار رفته است؛ قل انّى لااملک لکم ضراً و لا رشداً؛(3) بگو که من براى شما مالک زیان و رشدى نیستم.
رشد و هدایت از یک سنخ، غى و ضلالت از سنخ دیگرند. و البته اینها مفهوما یکى نیستند در رشد راه یابى به خیر و صلاح مطرح است اما متعلّق هدایت علم است.در رشد به مقصد رسیدن مطرح است «اصابة الصواب» در حالى که در هدایت این مقوله مطرح نیست و عام است. بنابراین امامان را راشد مىنامیم زیرا که آنان به مقصد رسیدهاند.
آنچه موسى(ع) در تعلّم از خضر در پى آن بود، امامان تجسم آنند او به خضر گفت: هل اتبعک على ان تعلمن مما علمت رشداً؛(4) آیا از تو پیروى کنم تا از آنچه مىدانى که مایه رشد من است بیاموزى او در پى رشد بود. و امامان راشدان هستند.
جلوه رشد در قرآن محبوب شدن ایمان، زینت یافتن آن در دل و جان و منزجر شدن از کفر و فسوق و عصیان است «...ولکنّ اللّه حبّبّ الیکم الایمان و زیّنه فى قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان؛(5) ولکن خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده در دلتان زینت بخشید و کفر و فسوق و نافرمانى را ناخوش قرار داد.
با این معیارها امامان (ع) در خط مقدم رشد یافته گان قرار دارند، تجسم ایمانند، سراسر جان آنها را محبت ذات مقدّس ربوبى پر کرده و جانشان کانون نفرت از کفر و فسق و نافرمانى از خداست. جلوهاى از این محبت را مىتوان در دعاهاى بلند این گلهاى معطر جهان هستى یافت دعاى عرفه حضرت سیدالشهداء و امام سجاد(ع) دعاى ابوحمزه ثمالى آن جناب، دعاى سحر امام باقر(ع) جلوه برجسته این محبت است.
این محبت تنها در عرصه گفتار خلاصه نشده مهمتر از آن تجلّى آن در عمل آنان است. تمام فداکاریهاى عاشقانه و داوطلبانه امامان یعنى عشق به خداوند. این از یک سو، از سوى دیگر نفرت عمیق این انوار تابناک را مىتوان در کینه عمیق خلفاى جائر از آنان و سرانجام شهادت آنها دید این نشان دهنده تلاش پیوسته امامان(ع) علیه حاکمان جبار است.
روایات فراوانى که در مورد نهى از کمک به ستمگران، و نکوهش همکاران آنان آمده جلوهاى از این ابراز نفرت است.
و رشد اینست و شیعه پاى خود را جاى پاى این نیک سیرتان مىگذارد یعنى جان او هم کانون عشق به خدا و نفرت از دشمنان اوست.
«المهدیون» دیگر ویژگى امامان(ع) در این فراز است. تردیدى نیست که این هدایت ویژه است نه تنها هدایت تکوینى است که آن عام است و نه هدایت تشریعى عام که آنهم اختصاص نیست.
این هدایت ویژه است، حتى در بین هدایتهاى ویژه هم پررنگتر و از جلوه بیشترى برخوردار است. در این فراز همه امامان با عنوان مهدى معرفى شدند آنچنان که امام سجاد(ع) فرمود: «منا اثنا عشر مهدیا اوّلهم امیرالمؤمنین على بن ابى طالب و آخرهم التاسع من ولدى و هو القائم بالحق»(6) از ماست دوازده مهدى که امیرمؤمنان على(ع) اولین آنهاست و نهمین فرزند من که قیام به حق مىکند آخرین است. لکن از لحاظ اسمى هر امامى را لقب و نام خاصى است و این لقب خاص امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن العسکرى (عج) است.
«المعصومون» عصمت امامان از اعتقادات مسلّم پیروان مکتب اهل بیت(ع) است در گذشته به تفصیل در این زمینه سخن گفتیم اینجا بطور خلاصه مىگوییم که امامان(ع) همانند پیامبران معصومند، در سخنى از حضرت امام سجاد(ع) مىخوانیم: «الامام منّا لایکون الّا معصوماً»(7) امامان از ما دوازده امام همگى معصومند.
زیربناى عصمت عنایت ذات مقدّس ربوبى است که این انوار الهى به اوج قلّه باور مىرسند باورى که زشتى گناه را مىبینند آیا آدم عاقلى حاضر مىشود خاکروبه و کثافات را از زباله دان برداشته و بخورد، هیچ آدم باشعورى پیدا مىکنید که دست خود را در آتش سوزان کرده و قطعات آتش را با دست خود بردارد و در میان دهان بگذارد بى تردید نه؟ چرا! بنابراین تمام عقلاء در برابر اینگونه کارها یک نوع مصونیت یا به تعبیر دیگر عصمت دارند. البته اینها در حوزهاى محدود است پیامبران و امامان در برابر تمام گناهان چنین حالتى دارند. آنها به چشم زشتى گناه را دیده لمس مىکنند به این ترتیب عوامل گناه در وجود معصومین محکوم به شکست است.
بىاطلاعى و جهل نسبت به مفاسد کارى بد ارزش لذات و منافع آنى در نظر انسان، عدم توجه به عواقب شوم اعمال زشت به عدم تسلّط بر نفس و محکوم بودن قدرت عقل در برابر نیروى شهوات اینها عوامل گناه هستند این عوامل در وجود آنان راهى ندارد.
در آیات قرآن کریم و سخنان پیشوایان این معنى به تفصیل آمده است به عنوان نمونه یک آیه و یک روایت محضرتان تقدیم مىداریم.
در جریان عشق آتشین زلیخا نسبت به یوسف و خلوتگاه عجیبى که براى انحراف فکر یوسف فراهم ساخته بود قرآن مىگوید «و لقد همّت بهاوهم بهالولا ان رأى برهان ربه»(8) زلیخا تصمیم گرفت از یوسف کام بگیرد و اگر یوسف هم برهان پروردگار خود را نمىدید چنین تصمیمى مىگرفت. برهان در لغت و در بسیارى از آیات قرآن به معنى علم و دانش یا چیزى که به علم و دانش بازگشت مىکند آمده است در حقیقت علم خداداد یوسف بود که او را از این عمل بازداشت بنابراین سرچشمه عصمت در این آیه همان برهان پروردگار است.
محمد بن ابى عمیر مىگوید: عالىترین سخنى که در طول دوره همنشینىام با هشام بن حکم از وى شنیدم این بود که روزى از او پرسیدم آیا امام معصوم است.
هشام جواب داد آرى گفتم عصمت چیست و چگونه امامان معصوماند گفت براى اینکه سرچشمه گناهان چند چیز است: 1- حرص 2- حسد 3- شهوت 4- غضب و هیچیک از این عوامل در وجود امام راه ندارد. چرا حریص باشد با اینکه بر همه چیز قدرت دارد حتى بیت المال مسلمین در اختیار اوست. چگونه ممکن است حسود باشد در حالى که حسد از آن کسى است که بالاتر از خود را ببیند از مقام امام چه مقامى بالاتر، ممکن نیست امام خشم در امور دنیا کند زیرا خداوند کارى بدست او سپرده که با چنان غضبى هرگز سازگار نیست و آن اجراى حدود الهى است و اگر غضب مربوط به امور آخرت و جزا باشد که عیب نیست و بسیار خوب است، چطور ممکن است امام در چنگال شهوت و هوسها اسیر گردد با اینکه او بخوبى مىداند لذات این جهان زودگذر است در برابر آنچه خداوند در سراى دیگر براى کسانیکه از شهوات و هوسها چشم بپوشند معین فرموده قابل مقایسه نیست.»(9)
با اینهمه تکیه بر این نکته را لازم مىدانم که بدون تردید عصمت، بى عنایت ذات مقدس ربوبى امکانپذیر نیست.
«و ان کادوا لیفتنوک عن الّذى اوحینا الیک لتفترى علینا غیره اذا لاتحذوک خلیلاً ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا اذا لاذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات ثم لاتجد لک علینا نصیراً»(10)
نزدیک بود آنها تو را با وسوسههاى خود از آنچه بر تو وحى کردهایم بفریبند تا غیر از آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت ترا به دوستى خود برگزینند و اگر ما تو را ثابت قدم نمىساختیم مصون از انحراف نبودى و نزدیک بود اندکى به آنان تمایل کنى.
اگر چنین مىکردى ما دو برابر مجازات مشرکان در زندگى دنیا و دو برابر مجازات آنها را بعد از مرگ به تو مىچشانیدیم سپس در برابر ما یاورى براى خود نمىیافتى».
مفهوم آیه این است که تثبیت الهى که ما از آن تعبیر به عصمت مىکنیم مانع این تمایل شد نه اینکه پیامبر(ص) انعطاف نشان داده بود و خداوند او را نهى و مؤاخذه کرد به دیگر عبارت آیه اول و دوم اشاره به دو حالت مختلف پیامبر(ص) است: حالت اول که حالت بشرى و انسان عادى است در آیه نخست بیان شده ایجاب مىکند که وسوسههاى شیطان در او اثر بگذارد به خصوص اگر مصالحى ظاهراً در این انعطاف به چشم بخورد مانند امید به اسلام سران شرک بعد از این انعطاف یا پیشگیرى از خونریزى درگیریهاى بیشتر و هر بشر عادى هر قدر قوى باشد احتمال تحت تأثیر واقع شدن در برابر این وسوسهها را دارد ولى آیه دوم جنبه روحانى عصمت الهى و لطف خاص پروردگار را بیان مىکند که شامل حال پیامبران مخصوصاً پیامبر اسلام در بحرانىترین لحظات زندگى بود.
این همان (برهان رب) در داستان حضرت یوسف است به این ترتیب این آیه و همانند آنها نه تنها دلیل نفى عصمت نیست بلکه یکى از آیات دال عصمت است.
«المکرمون» انسان مکرم خداست «لقد کرمّنا بنى آدم».(11) از سویى ملاک کرامت تقواست «انّ اکرمکم عند اللّه اتقاکم»(12) با این ملاکها امامان در اوج قله کرامتاند تکریم آنها تکریم مطلق است و کرامت دیگران نسبى است.
امامان عِدلِ قرآنند همانگونه که قرآن واجد کرامت است: انّه لقرآن کریم؛(13)و آنان هم چنین اند. امامان سلام اللّه علیهم تجلّى وجودى نبىاکرماند همانگونه که پیامبر رسول کریم است انّه لقول رسول کریم(14) آنها همه کریمند. (البته احتمال دارد مراد از "رسول" در این آیه پیک وحى باشد که حضرت جبرئیل است).
امامان هم داراى کرامت حقیقى "وجودى"اند هم کرامت اخلاقى هم مکرمند.(از باب افعال، هم مکرّم(از باب تفعیل).
"المقربون" امامان نزدیک به ذات مقدّس ربوبىاند.
قرب گاهى مکانى است "فلا یقربوا المسجد الحرام؛(15) نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند". گاهى زمانى است، الیس الصبح بقریب؛(16) آیا صبح نزدیک نیست.
گاه نسبى است، «وانذر عشیرتک الاقربین؛(17) هشدار ده اقوام نزدیکت را» گاه در صفات «هم للکفر یومئذ اقرب منهم للایمان؛(18) آنروز آنها به کفر نزدیکتر بودند تا ایمان» قربى که در مورد ذات مقدس ربوبى معنا دارد فقط قرب معنوى و روحانى است. این قرب از رهگذر ابراز عشق ویژه به ذات مقدّس ربوبى بدست مىآید. امام رضا(ع) فرمود:
«اقرب ما یکون العبد من اللّه عزّ و جلّ و هو ساجد و ذلک قوله عزّو جلّ واسجدو اقترب؛(19) نزدیکترین حال بنده به خداوند سجده است و معناى آیه «و اسجد و اقترب»(20) همین است.
در روایتى از مولى على(ع) آمده است: الصلوة قربان کل تقى.(21) نماز مایه تقرب بنده به خداوند است بویژه نماز مستحب که زمینه ساز کمال تقرب است.
در روایتى آمده است «لما اسرى بالنّبى(ص) قال یا ربّ ما حال المؤمن عندک قال یا محمد و ما یتقرب الى عبدمن عبادى بشىء احبّ الىّ مما افترضت علیه و انه لیتقرب الىّ بالنافلة حتى احبّه فاذا احببته کنت اذاً سمعه الذى یسمع به وبصره الذى یبصربه و لسانه الذى ینطق به و یده الّتى یبطش بها ان دعانى اجبته و ان سألنى اعطیته؛(22) شبى که پیامبر را به معراج بردند حضرت پرسید حال مؤمن نزد حضرتت چگونه است...حضرت فرمود بنده من با چیزى به اندازه انجام کارهاى واجب به من نزدیک نمىشود لیکن با انجام مستحبات چنان به من نزدیک مىشود که محبوب من مىشود وقتى چنین شد گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن اشیاء را مىگیرد اگر مرا بخواند جوابش را مىدهم و اگر از من سؤال کند عطایش مىدهم امامان از مقربان بودند آنها در این خصال و فضائل رفتار در نهایت برجستگى هستند.